کد خبر: ۱۴۲۹۸
تاریخ انتشار: 20 شهريور - 1395 10:34
اختصاصی

به گزارش فرقه نیوز؛

من آرزوی مرگ داشتم وخودم رو بدبخت ترین انسان روی زمین وموجودی فریب خورده و ذلیل شده میدونستم.به قدری هم خسته وکوفته بودم که برعکس همیشه که 3- 2 نیمه شب می خوابم،ساعت یازده نشده رفتم توی تخت.احساس سرمای بدی همه وجودم رو گرفته بود و لرز داشتم و از همه بدتر احساس شدید سرخوردگی.خلاصه اون شب هم یکی دو ساعتی پهلو به پهلو شدم و بعد هم خوابم برد تا 6:30 صبح که بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد.

تمام روز افسرده و غمگین بودم.مثل یک آدم شکست خورده وبه آخر خط رسیده.تا اینکه به فکرم زد برم از استادم بپرسم.رفتم توی فیس بوک و متاسفانه استادم نبودن.بنابراین طبق معمول رفتم سراغ کسانی با چهره موجه!!

یک نفر رو انتخاب کردم ونشستم یک نامه بلند بالا براشون نوشتم وفرستادم و ازشانس خوبم اون خانم مهربون جواب رو سریع وبسیار کامل وجامع دادن وکلی از تردیدهام رفع شد.بعدبه سرم زد برم بشینم دوباره سی دی استاد طاهری رو از نو گوش بدم برای بار هزارم.تنها مرجع مطمئن ودر دسترسم بود و دوباره کلی مطالب جدید یاد گرفتم ویک سری سوالاتم حل شد وتردیدها مرتفع ودرضمن تمام گفته های استادم هم به یادم می اومد وجزوه ایشون رو دستم گرفته بودم وهمه صحبت هایی که درجلسه شده بود داشت یادم می اومددوباره.

خلاصه باز شب شد و ما افتادیم به شکار خلق الله مادر مرده! دوباره دونفر رو پیدا کردیم وبهشون ارتباط دادیم.یکیشون گفت هیچی نفهمیدم.داشتم نا امید میشدم ودوباره که گفت:آخه مست بودم ومشروب خوردم! زکی...دومیش هم که گفت چیزی حس نکردم وما گذاشتیم به حساب اینکه چون طرف با دوست پسرش جنگ تن به تن داشته یکی دوساعت قبلش ،برای همین اصلا تو باغ نبود.به هرحال این گذشت تا امروز که بابای ما اومدخونه وما حالا منتظریم که این بابای ما که تا دیروز صدتا درد ومرض داشت باز شروع کنه آخ و اوخ کردن وما ببینیم چیکار میتونیم بکنیم.عجب حکایتیه هاااااااا..خدایا بیمار برسون......

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر: