کد خبر: ۱۴۶۹۲
تاریخ انتشار: 13 آبان - 1395 13:05
اختصاصی
فامیل ما یعنی همان مستر گفت که به مهسا دفاعیه دادندو مهسا فردای ان روز حالش بدتر شد وبی حال تا سر هفت روز شد واز خواب پرید وگوشه اتاق را نشان می داد و به شدت ترسیده بود

به گزارش فرقه نیوز

شرح حال مهسا از زبان مادر

مهسا دوران کودکی را بسیار خوب گذرانید وبا پدر انس زیادی داشت وارد دوران راهنمایی شد وبه شدت به ورزش با علاقه و ورزش تکواندو کار میکرد.روزبروز زیبا تر میشد ودر سن سیزده سالگی خواستگار داشت چون جثه اش بزرگتر از سنش بود,تمام طول تحصیل را با علاقه فروان به پایان رساند تا وارددانشگاه شد.

درسال اول دانشگاه رشته مشاوره تحصیل میکرد عید همان سال به اتفاق خانواده به مشهد روانه شدیم که در را ه تصادف خیلی وحشتناکی کردیم وپدر مهسا در این حادثه به شدت مجروح شد و به طرز وحشتناکی جلوی چشم مهسا جان دادومهسا بهت زده شده وحتی نتوانست گریه کندوسپس درسش را ادامه اما سردرد او را اذیت میکردهرچه دکتر میبردمش و ام آر ای گرفتند حتی برای ام اس ازمایش الپی داد وهمه چیز سالم بود.

تا به یکی از فامیل بر خوردم وماجرای سر درد مهسا را فهمید و پافشاری زیادی کرد که بزارید یک کلاس خداشناسیه ببرمش وسردردش خوب میشودویک مستر به خانه ما اورد وبه مهسا انرژی داد

وگفت اولا کسی نفهمه گفتم چرا؟ گفت وقتی خوب شد به همه بگید وروزی ده بار اتصال بگیره وباید یک جلسه دسته جمعی شرکت کند تا از همه انرژی بگیره وباید تنها بیاید چون به عنوان مهمان می برمش واو را برد .حدود سه ساعت بعد مهسا را جلوی خانه پیاده کرده ومهسا خیلی گیج وخواب الود بودوگفت من دیگر در این مهمانی ها شرکت نمی کنم گفتم چرا گفت اینها اهل بیت را قبول ندارند وهمانند وهابیها عمل می کنند ومن فقط اتصالاتم را میگیرم تا خوب شوم گفته بودند روزی شانزده بار اتصال بگیرد.

فامیل ما یعنی همان مستر گفت که به مهسا دفاعیه دادندو مهسا فردای ان روز حالش بدتر شد وبی حال تا سر هفت روز شد واز خواب پرید وگوشه اتاق را نشان می داد و به شدت ترسیده بود ودندانهایش قفل شده وزبان لای دنداها گیر کرده وصورتش بخاطر گیر کردن زبان بین دندانها پر از خون شده و بدن لخت وتشکش را هم خیس کرده وزبانش بند امده بود.اورا به بیمارستان رسانده بازم همه ازمایشات سالم بود دکتر ها تعحب کرده ومن هم خودم نمی دانستم از فرادرمانی اینطور شده سی و هفت روز در آی سی یو بودکوچکترین فرقی نکرد وبدنش لرزههای عجیبی داشت و اصلا با ما ارتباط بر قرار نمی کرد واز طریق بینی غذا می خورد.

تا با رضایت خودم به منزل اوردمش وتازه فهمیدم که در اثر فرادر مانی چنین شده تمام بدن لخت زبان از کار افتاده وگردن ول وآب دهان جاری دندانه ولبها از کار افتاده قدرت فوت کردن ومکیدن رااز دست داده حتی دستهایش هم کار نمی کرد از یک قطع نخاعی بد تر بود.

الان که یک سال ونیم می گذره کمی دستهایش بهتر شده وکمی گردن را گرفته.

دختری که شانزده سال درس خوانده ومربی ایروبیک بود رانندگی میکرد واز همه مهمتر به نمازش بسیار اهمیت میداد که در اول وقت باشه وهرگز لب به غیبت باز نمیشد وحتی غیبت کسی را گوش نمیداد الان باید حتی نتواند برای نماز بنشیندخوابیده وبا تیمم نماز اول وقت می خوانه نماز صبح را با صدای زنگ از من می خواهد که سنگ تیمم را به او بدهم لبها در موقع نماز هیچ تکانی نمیخوره با حافظه نماز می خوانه،بلعش بسیار مشکل دارد وبه سختی به او غذا می دهم تمام غذا ها را باید با آب شل کنم ودر میکسر ریخته وآرام آرام با قاشق گیاهی در دهانش میریزم واز حالت صورتش پیداست که به سختی میخوره چون فقط فرو میدهد.

بازم اشکم در امد دستهایم توان نوشتن نداره چشمهایم کم سو شده چون بسیار گریه میکنم.

وخیلی معذرت می خواهم .وقتی که غذا می خوره باید با دستم سقش را تمیز کنم چون زبان او در دهان کار نمیکنه وقدرت این که غذا را در دهان بچر خاند را ندارد.

از اینکه هیچ بیماری ونشانی در بدن نداره وخودش روی تخته برام نوشت من از فرادر مانی چنین شدم

ارسال به دوستان
نسخه چاپی
اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار