کليه حقوق اين سايت متعلق به وبسايت خبري-تحليلي فرقه نیوز مي باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"
طراحی و تولید : "ایران سامانه"
فرقه نیوز-بخش مسیحیت تبشیری، بهعقیدۀ مسیحیان، وقتی آدم و حوا دچار گناه شدند، [1] این گناه به فرزندانشان نیز سرایت کرد و سبب گناهکارى ذاتى آنان گردید، بنابراین خداوند، عیسى مسیح(خداى متجسد) را فرستاد تا بر صلیب، فداى آدمیان گردد و با فداشدن او، گناه نخستین از دامن فرزندان آدم و حوا زدوده شود. بنابراین، عیسى با فداشدن خودْ کفارۀ گناهان بشر شد و موجبات نجات آنان را فراهم کرد.
ماجرا به گونهای است که برخی از انسانهای قرن 21 را بهتعجب وا میدارد. آیا بهراستی امروزه میتوان انسانهایی را یافت که تصور کنند خداوندْ خود را قربانی بندگانش نمود؟ آیا خالق هستی تجسد یافته و به زمین آمد تا دامن آلودۀ انسان را پاک کند؟ به راستی چرا مسیحیتْ برای نجات انسان، مسیر پیچیدهای را ترسیم میکند؟
بدیهی است هرچند این آموزه در قرنهای اولیۀ مسیحیت، کمتر با پرسشگری مواجه بود اما در قرن حاضر این مسئله یکی از پیچیدهترین اموری است که مسیحیت با آن روبهروست. بنابراین، تا به امروز این مسئله مورد نقد دروندینی و بروندینی[2] بسیاری واقع شده است.
یکی از نویسندگان مسیحی مینویسد: «آیا تنها راه انجام خواستۀ خدا و یاری بشریتْ همانا تحمل رنج است. طبیعتاً ما همه در پی یک راه آسانتر میگردیم. در زمان عیسی نیز مردم همین کار را می کردند. حتی شاگردان این امر را که (لازم است پسر انسان بسیار زحمت کشد) را بسیار دشوار یافتند. مخالفین بهطعنه گفتند که همان مصلوبشدن عیسی ثابت میکند که او از جانب خدا نیامده بود».[3]
برخی مانند پلاکیوس معتقد بودند که هر انسانی مانند آدم آزاد خلق شده و دارای قدرت انتخاب خوب و بد میباشد[4] پلاکیوس میگفت: «نظریۀ گناه ذاتی انسان در واقع تقصیر گناهان بشر را بزدلانه به گردن خدا میاندازد»[5]، اما بهنظر آگوستین، اعتقادات پلاگیوس با بسیاری از آموزههای اساسی مسیحی در تناقض بود. او میگویدکه تعلیمات پلاگیوس آموزههای فیض ازلی، گناه نخستین و منجیبودن مسیح را نادیده میگیرد[6]؛ «پیروان سوسینوس نیز اعتقاد به خلاف اولیه را خلاف عقل میدانستند و معتقد بودند که انسان مانند آدم هنوز هم آزادی انتخاب بین نیکی و بدی را دارا میباشد و میگفتند اعتقاد به گناه ارثی خلاف منطق است؛ زیرا بدون خطا ورزیدن خطا وجود ندارد و اگر ماقبل از متولدشدن خطاکار باشیم میبایستی قبل از متولدشدن گناه کرده باشیم و این محال است. پیروان سوسینوس تأکید مینمودند اعتقاد به اینکه عیسی مجازات گناهان ما را متحمل شد خلاف عقل و احمقانه است».[7]
نویسندۀ مسیحی در این زمینه مینویسد: «آزاداندیشان قرون اخیر عموماً اعتقاد به گناه اولیه را رد کردهاند. این به آن معنا نیست که آنها از نقایص موجود در انسانها بیخبرند، ولی معتقدند که بشر به طور ذاتی نقص اصولی ندارد. بین خدا و انسان شکاف عظیمی وجود ندارد؛ زیرا انسان شبیه خداست. انسان با آموزش و پرورش و پیروی از تعالیم مسیحی میتواند از گناه آزاد شود. پیروان سوسینوس نیز معتقدند که انسانها مانند حضرت آدم هنوز آزادی انتخاب بین نیکی و بدی را دارند و اصولاً گناه ذاتی آموزهای خلاف منطق است».[8]
اما آیا بهراستی عیسی نیز معتقد بود که او خدای متجسدی است که برای فدا و نجات بشر به زمین پای گذارده است؟ جالب اینکه اصلاً بحث انتقال گناه آدم به فرزندان او نه در عهد قدیم و نه در سخنان پیامبران و حضرت عیسی و نه حتی در سخنان حواریون وجود ندارد و تنها به یکباره در تعبیرهای پولس بهکار میرود. علی الشیخ مسیحیِ مسلمانشده، به نقد و بررسی این آموزه میپردازد و با اشاره به فقدان آموزۀ فدا و گناه اصلی در انجیلهای چهارگانه معتقد است که این آموزه نه از گفتههای عیسی، بلکه زاییدۀ خیال پولس است. او میگوید: «اناجيل چهارگانه، هيچ اشارهاي به «گناه اصلي و فدا» ندارند. در عهد جديد، نامههاي پولس و بهويژه نامـۀ او به روميان از اين آموزه سخن گفتهاند. ...در نتيجه ميتوان گفت سنگبناي اعتقاد به گناه اصلي و فدا در مسيحيت را پولس بنا نهاده و مسيح، خودْ به اين امر توجه نداده و فرا نخوانده است. مسئلۀ مهم و اساسي در عقيدۀ مسيحيت به خطاي اصلي و فدا اينكه آيا ميتوان گفت كه مسيح از آموزهاي با اين اندازه از اهميت، غافل مانده و يا آن را از خاطر برده و در مورد آن سخن نگفته است؟ آنگاه يهوديِ متعصبي چون پولس كه ستمكننده و قاتل پيروان مسيح بود، بيايد و اين عقيده را اعلان كند و كليسا با پذيرش آن، از اركان مهم قرارش بدهد. آيا سزاوار نبود مسيح، دستكم، رسولان خود را از اين عقيده آگاه ميساخت تا آنها هم مبلّغ آن باشند. پرسشهايي از اين دست، آموزۀ فدا را هر چه بيشتر با ترديد همراه ميسازد. آموزهاي كه نه مسيح و نه هيچ يك از رسولان و شاگردان او از آن سخن نگفتهاند. اين آموزه، بيش از هر چيز زاييدۀ خيال پولس است؟[9]
از سوی دیگر، مسیحیان بسیاری نیز به این نکته توجه کردهاند. ویل دورانت با اشاره به عوامل موثر بر پولس به نکته مهمی اشاره میکند و مینویسد: «پولس بر اثر بدبینی و پشیمانی خودش و همچنین بر اثر دیدگاه دگرگونشدهاش در مسیح و شاید تحتتأثیر نظرات افلاطونی و رواقی دربارۀ ماده و جسم بهعنوان آلات شرّ و احتمالاً با یادآوری آداب و رسوم یهودیان و مشرکان در مورد قربانیکردن یک بز طلیعه برای کفارۀ گناهان قوم، الهیاتی بهوجود آورد که در سخنان مسیحی چیزی جز نکات مبهم از آن نمیتوان یافت».[10]
در نهایت، مسئلۀ فدا همواره مورد نقد بروندینی نیز بوده است. تیلیشن، الهیدان مسیحی مینویسد: «از آغاز قرن 18 تا به امروز، این آموزۀ گناه است که بیش از همۀ آموزهها در معرض حمله بوده است. اصطلاحِ گناه ازلی مایۀ شرم و ریشخند بود».[11]
اینک نکته تعجب برانگیز برای هر مسیحی در مواجهه با این آموزه این است که به راستی چرا حضرت عیسی حتی برای یک بار هم به این مساله مهم و حیاتی اشاره ننمود؟! و هنچنین علی رغم پایبندی حضرت عیسی به شریعت حضرت موسی و اشاره کتاب مقدس به این مساله، پولس با طرح مساله فدا به نفی شریعت و عدم نیاز به شریعت در مسیحیت پرداخت و تامل برانگیز اینکه مسیحیان به گزینش اندیشه پولس پرداختند و شیوه حضرت عیسی به کناری رفت.
در آموزۀ نجات، از خداوند تصويري ارائه میشود كـه براي ارضاي قداست و عدالت خودْ چارهاي جز انتقام از گنهكاران ندارد و بخشش و عفو او تنها زماني است كـه یگانهفرزند خویش را با درد و رنج بر روی صلیب مشاهده نماید! آیا خداوند تا این اندازه انتقامجو بود؟ آیا فقط این انتقامگیری و آن هم به این شکل میتوانست خداوند را آرام کند؟ و آیا خدای جهانیان با همة لطف و رحمتش، پیش از میلاد مسیح هرگز بندگان گنهکارش را نمیآمرزید؟!
بد نیست بدانید در طول تاریخ اینگونه شبهات باعث گمراهی و بدبینیِ بسیاری از مسیحیان نسبت به خداوند متعال شده است. یکی از نویسندگان مسیحی مینویسد: «برخی اوقات، شماری از واعظان مسیحیْ عملِ کفارهشدن عیسی را به تسکین خاطر خدای خشمناکی تفسیر کردهاند که خواستار مرگ فردِ برگزیدۀ خود بود. این اندیشه، مفهوم مسیحیِ کفارهشدن را تحریف میکند و ابداً به تعالیم عهد جدید ربطی ندارد و خدای پاک را همچون یک موجود وحشی ترسیم میکند که اقدامات او با انتقامجویی و درندهخویی همراه است. براساس تعلیم مسیحیت، عیسی رنجها و مرگ خود را با آزادی کامل پذیرفت تا به نمایندگی از بشر کفارۀ تمام گناهانی باشد که مردم مرتکب شده و بر اثر آن بهخدا بیحرمتی کردهاند». [12]
چرا خداوند گناه انسان را به پای همـۀ بندگانش مینویسد؟ چرا انتقام اين گناه را از شخص گناهكار نمیگيرد و بهجاي آن از يك شخص پاك و بيگناه انتقام ميكشد؟ چرا آدمی باید از بدو تولد در آتشِ گناهِ دیگران بسوزد؟ اینها سئوالات و شبهاتیاند که در طول زندگی، یک مسیحی حداقل برای یک بار دربارۀ آن میاندیشد.
رویارویی و تقابل آموزۀ فدا با عدالت الهی همواره یکی از دغدغههای اصلی مخالفان این آموزه است. توماس میشل مسیحی میگوید: «البته متکلمان مسیحیِ عصر ما نظریۀ جبران را نیز نمیپذیرند؛ زیرا این نظریه بهمفهوم شایستگی و عدالت خدا آسیب میزند؛ چون فرض را بر آن میگذارد که خدا خون مسیحی را میطلبد کـه از هر جهت بیگناه بود، تا با روش نابهنجاری که مبتنی بر شکنجه و مرگ سرخ است، گناه دیگران را جبران کند. هیچ انسانی نمیتواند این روش ظالمانه و وحشیانه را بپذیرد».[13]
همچنین پیتر آبلار، اندیشمند بزرگ مسیحی در قرن یازدهم مینویسد: «حقیقتاً ضرورت ریختهشدن خون فردی بیگناه بهعنوان بهای یک چیز و اینکه قربانیشدن فرد بیگناهی باعث رضایتخاطر گردد، چقدر بیرحمانه و شریرانه بهنظر میرسد. چقدر تصور این امر مشکل است که خدا با مرگ فرزندِ خود آنقدر موافق باشد که بهواسطۀ آن با کلّ جهان مصالحه کند! این سئوال و سئوالهای مشابه آن، مسئلۀ اساسی را در مورد رستگاری ما بهواسطۀ مرگ مسیح در برابر ما قرار میدهد».[14]
او اشاره میکند عیسی، درد و رنج را دوست نمیداشت: «با آنکه عیسی رنج و مرگ را دوست نداشت، بهخاطر تعهد به رسالتی کـه پذیرفته بود با کمال آزادی آن را تحمل کرد و بههمین علّت است که کلمۀ خدا را بدون سازشکاری، ظاهرسازی یا شانهخالیکردن اعلام کند».[15]
بنابر این سوال پیش رو این است که آيا شايسته است كه خداوند كفاره ي گناه انسان را مرگ دردناك فرزند خود قرار دهد؟
کرامت انسان یکی از اصلیترین موضوعاتی است که در آموزۀ فدا بهفراموشی سپرده میشود. در این آموزه، انسان، گناهگار ذاتی است که برای رهایی از آن، هیچ راهي جز فداشدن خدای متجسد ندارد! حالآنکه «کرامت انساني» از اموری است کـه ادیان الهی و آسمانی به آن پایبندند.
گناهکاری ذاتی انسان که در مسیحیت به آن دامن زده میشود، از نگاه لاندمان[16] یکی از بزرگترین عقدههای روانی انسانها در طول تاریخ است. او می نویسد: «با این حال میبینیم آگاهی از ارتکاب گناه موروثی که بهوسیلۀ آدم و حوا انجام شد و شرّ آن دامن بشر را گرفت، آنقدر مردم مغربزمین را تحتتأثیر قرار داده است که آثار شوم آن پس از تضعیف اعتقادات دینی، در قرون جدید و عصر حاضر هم مشهود است؛ با آنکه حس گناهزدگی از طریق گناه موروثی در عصر ما کم شده اما هر چه تاریخ را به عقب ورق میزنیم مشاهده میکنیم عقدۀ گناهزدگیِ انسانها بزرگترین عقدههای روانی آنان است».[17]
بهراستی چرا باید همۀ انسانها کرامت خود را از دست داده باشند؟ آیا انسانهای قبل از عیسی همگی با همان گناه ذاتی از دنیا رفتند؟ مگر بین آنها انسانهای صالح بیشماری از جمله انبیاء نبودند؟ برخی از مسيحيان در برابر اين پرسش مهم، پاسخ مخالف عقل و فطرت دادهاند. برای نمونه ميگويند: «گناهكاراني كـه پيش از آمدن منجي مُردهاند، پايان كارشان روشـن است و اما پرهيزكـاران با اين اميد خالص، جان دادهاند كه مسيح، سرانجام روزي آمده و آنها را از آتش الهي خواهد رهانيد!».[18]
بیلی گراهام در کتاب «چگونه میتوان خدا را یافت» بهصراحت میگوید: «ما در وضع طبیعی، در واقع دشمن خدا هستیم. ما مطیع قوانین الهی نمیباشیم و مطابقِ رومیان 8:7 اصلاً نمیتوانیم مطیع باشیم. کتاب مقدس به ما تعلیم میدهد کـه در طبیعت مُرده و پُـرگناه ما، عاملی وجود ندارد کـه حیات ایجاد کند. کتاب مقدس چنین تعلیم میدهد که طبیعت قدیمی ما کاملاً فاسد است».[19]
اگوستین قدیس نیز معتقد بود انسان نمیتواند کار نیکو انجام دهد و میگفت: «انسان خودش نمیتواند کارِ نیکو انجام دهد. از تجربه و مکاشفۀ مسیحی میتوان فهمید کـه انسان بهقدری به گناه آلوده شده است کـه نمیتواند خود را درمان کند».[20]
بخشی از کتاب مسیحیان و چالش های پیش رو / سید رضا موسوی
پی نوشت:
[1]. این دیدگاه با عقیدۀ مسلمانان متفاوت است.
[2]. برخی از اندیشمندان اسلامی مانند علامهطباطبایی به نقد آن پرداختهاند. محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، ج3، ص447
[3]. فیلسون فلوید، کلید عهد جدید، ترجمۀ مسعود رجبنیا، ص34.
[4]. عبدالرحیم سلیمانیاردستانی، مسیحیت، ص155.
[5]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمۀ حمید عنایت، صص86ـ84.
[6]. عبدالرحیم سلیمانیاردستانی، مسیحیت، ص155.
[7]. ویلیام هوردن، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمۀ طاطهوس میکاییلیان، ص34.
[8]. ویلیام هوردن، راهنمای الهیات پروتستان، ترجمۀ طاطهوس میکاییلیان، ص34.
[9]. علی الشیخ، تولدی نو، فصل اول.
[10]. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمۀ حمید عنایت، ج3، ص689.
[11]. حامد حسینیان، مسیحیت؛ آیین بیشریعت، ص22.
[12]. توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمۀ حسین توفیقی، ص89.
[13]. همان، ص82.
[14]. مهدی سجادامین، مثلثهای بیقاعده؛ نقد و بررسی جریان مسیحیت تبشیری، ص184.
[15]. توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمۀ حسین توفیقی، ص84.
[16]. فیلسوف و روانشناس معروف.
[17]. کامل خیرخواه، پژوهشی در آیین مسیحیت، ص138.
[18]. علی الشیخ، تولدی نو، ص345.
[19]. ناصر مکارمشیرازی، مسیحیت در دنیای کنونی، قـم، امامعلیبنابیطالب،1390، ص83.
[20]. کالین براون، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمۀ طاطهوس میکائیلیان، ص4.